« زمین در انتظار کسی ست که کس باشد..... | عهد نامه » |
راستي عزيزم بالهايت را کجا جا گذاشتي ؟!!
نوشته شده توسطیادگاری 24ام اسفند, 1393“پرنده بر شانه هاي انسان نشست، انسان با تعجب رو به پرنده کرد
و گفت : اما من درخت نيستم ،تو نمي تواني روي شانه من آشيانه
بسازي.
پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدمها را خوب مي دانم اما گاهي
پرنده ها و آدمها را اشتباه مي گيرم.
انسان خنديد و به نظرش اين خنده دارترين اشتباه ممکن بود .
پرنده گفت : راستي چرا پر زدن را کنار گذاشتي ؟ انسان منظور پرنده
را نفهميد اما باز هم خنديد.
پرنده گفت : نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خالي است .
انسان ديگر نخنديد، انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد آورد
چيزي که نمي دانست چيست، شايد يک آبي دور،يک اوج
دوست داشتني.
پرنده گفت : غير از تو پرنده هاي ديگري را نيز مي شناسم که
پر زدن از يادشان رفته است.
درست است که پرواز براي يک پرنده ضرورت است اما اگر تمرين
نکند فراموش مي شود.
پرنده اين را گفت و پر زد ،انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اينکه
چشمش به يک آبي بزرگ افتاد و به ياد آورد روزي نام اين آبي بزرگ
بالاي سرش آسمان بود و چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد.
آن وقت خدا بر شانه هاي کوچک انسان دست گذاشت و گفت :
” يادت مي آيد ؟ تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم ؟
زمين و آسمان هر دو براي تو بود، اما تو آسمان را نديدي .
راستي عزيزم بالهايت را کجا جا گذاشتي ؟ “
انسان دست بر شانه هايش گذاشت و جاي خالي چيزي را
احساس کرد . آنوقت رو به خدا کرد و گريست…”
انتخاب متن ازمریم صابری طلبه ی پایه اول کلاس شهید ثانی
سلام ممنون از انتخاب کننده و شما یا علی التماس دعا
راستی به ما سر بزنید مطمئن باشید نمیخورمتون
سلام، من معصومی هستم خوشحال میشم ب وبم سر بزنید خانم عسکریان..
shohada-sharmandeh93.blogfa.com
سلام
ممنون از مطلب زیباتون
موفق باشید
سلام جالب بود
اِنَّما مَثَلُ اَهْلِ بَيْتى فيكُمْ كَمَثَل سَفينَةِ نوحٍ عليه السلام مَنْ(رَكِبَهَا) دَخَلَها نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرِقَ؛
مَثَلِ اهل بيت من، همانند كشتى نوح است كه هر كس سوار آن شد، نجات يافت و هر كس رهايش كرد، غرق گرديد.
امالی(طوسی)ص349
فرم در حال بارگذاری ...