موضوع: "دل نوشته"

#نامه اي- به- دخترم/به عزيزي كه ندارمش

نوشته شده توسطیادگاری 14ام مرداد, 1396

دختر گلم سلام.

در زندگی ما آدما راه های تاثیر پذیری زیاده، عزیز دلم یکی با

یه نوحه دلش می شکنه، یکی وقتی چشمش به چشمای  پدر

و مادر مهربونش می افته تصمیم می گیره دیگه اشتباهات گذشته

رو تکرار نکنه ویکی  هم از یه دوست تاثیر می پذیره.

توی تاریخ یه راهي هست به نام نامه نوشتن.

مثل نامه ای که آقا رسول اکرم صلی الله علیه و آله به پادشاهان

کشورها و مناطق مختلف نوشت.خسرو پرویز به جای این که از

نامه رسول مهربانی ها درس عبرت بگیره ،نامه مبارک ایشون را با

خشم پاره کرد.البته بماند که به چه سرنوشت بدی دچار شد و از

دنیا رفت.می خوام بگم یه کسایی با این نامه ها تاثیر گرفتند و

رستگار شدند.توقیعات امام عصر ارواحنا فداه هم همون نامه ها

و نوشته های حضرت به یارانشون بوده که شخصي بزرگواري چون

شیخ مفید رحمة الله عليه ازش درس گرفتن و تو زندگی به کار

بستند.

همون شیخ مفیدی که در عالم خواب دید حضرت زهرا سلام الله علیها

دست امام حسن و امام حسين عليهم السلام را گرفتند و به نزد او

آوردند و از شیخ مفید خواستند به فرزندانشان فقه بیاموزند و فردا

شیخ مفید زنی را می بیند که از او می خواهد به فرزندانش فقه

بیاموزد و آن دو همان سید رضی و سید مرتضی رحمة الله عليه

بودند که جهان را متحول کردند.

حکایت نامه ها عجیب است مثل نامه های امام راحل

رحمة الله علیه به عروسشان فاطمه طباطبایی که نکات خوبی

را برای سیر و سلوک راه بندگی عنوان کردند.

ولذا بر آن شدم تا نامه ای برایت بنویسم و نکات مهمی را به خودم

و به شما عزیز دل یاد آور شوم.

پس نور چشمم خوب گوش کن ،یك روز در سر کلاس درس یکی از

طلبه ها صحبت می کرد.او داستانی را برای بچه های کلاس تعریف

کرد که همه را به فکر وادار کرد.

“پدری چهارتا از بچه های خودش را گذاشت توی اتاق و گفت که آن

جا را مرتب کنند تا برگردد. می خواست ببیند هر کدامشان چه کار

می کنند و خودش رفت پشت پرده تا نگاه کند و در کاغذی بنویسد

و حساب و کتاب کند.

یکی از بچه ها که گیج بود، یادش رفت و سرش گرم بازی و خوراکی

شد.

یکی از بچه ها شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد زد

که من نمی گذارم کسی این جا را مرتب کند.

بچه سوم  كه كمي ترسو بود ترسید و شروع کرد به گریه و جیغ و

داد که بابا بیا ببین،این نمی گذاره خونه رو مرتب کنیم اما …

اونی که زرنگ بود سایه باباش را از پشت پرده دید و تند تند همه

جا را تمیز کرد، هی می خندید و خوشحال بود که پدرش دارد می بیند

و كارهاي خوبش را ياداشت مي كند تا بعد، چیزهای خوب برایش

بیاورد.”

بعد اون طلبه با ذوق رو به بچه ها ادامه داد:

“بعضی از ماها آن قدر مشغول دغدغه های این دنیا شدیم که یادمان

رفته امام زمانمان دارد از پشت پرده نگاهمان می کند که وظایفمان را

چطور انجام می دهیم. ایشان حواسشان به ما هست، این ماییم که

باید حواسمان را جمع کنیم.”

نوگلم!اين ها را نوشتم تا بگويم اما زمان ارواحنا فداه پدر مهربان ماست.

او همه كارها و رفتارهاي ما را از صبح تا شب مي بيند، اگر به والدينت

كمك كردي، اگر  در گرماي تابستان با عشق چادرت را سرت كردي و زير

لب گفتي: خدايا  اين امانت حضرت زهراي بتول سلام الله عليهاست.

امانتدار خوبي خواهم بود، اگر گره از مشكل كسي گشودي، اگر نمازت

را اول وقت خواندي، همه را مولا صاحب الزمان عج الله تعالي فرجه

مي بيند.

خدا كند وقتي او مي خواهد نمره من و تو را بر كاغذ بنويسد،مردود

نشويم . اين اولين نامه من بود.تصميم دارم هر بار نامه اي به تو

بنويسم و بعد هر دويمان همه تلاشمان را براي انجامش به كار بنديم.

دوستت دارم بهارم/ نوشته: م. ي مدرسه علميه حضرت زينب سلام الله عليها يزد

 

 

 

 

 

دردانه ها ی مهربان

نوشته شده توسطیادگاری 31ام مرداد, 1394

خدمت یه واژه خیلی قشنگه …خ مثل خدمت به همون پدر و مادری

که خدای مهربون در قرآنش اطاعت از اونا رو در کنار اطاعت از خودش

اورده…خدمت به یه دوست وقتی تنهاست…وقتی احساس می کنی

احتیاج داره به کسی که پای درد و دلاش بشینه و کمکش کنه…

خدمت به دیگران…اونایی که منتظر یه نگاه محبت آمیزند…

آره خدمت همون حرفیه که خدا ی بزرگ و مهربون به پیامبرش می زنه…

ای موسی اگر به فرض محال روزی جای من با تو عوض بشه، من روی

زمین اول کاری که می کنم خدمت به خلقه…

و تو این گونه خادم می شوی وقتی نگاهت در پی خشنودی دیگرانه…

وقتی همه تلاشت اینه گل لبخند رو بر لبی شکوفا کنه…به اندازه ی توانت…

خدمت قشنگه و گاهی تو خادم میشی خادم حرم…خادم امام رضای مهربون…

خادم خواهر بزرگوارش…و اون وقت خدمتت رنگ و بوی دیگه ای داره…

به زائرایی خدمت می کنی که حرم اون بزرگواران رو مامن دنجی برا فراموش

کردن خستگی هاشون میدونن…خادمای این خواهر و برادر مهربون این روزا

صفای خاصی به شهر دارالعباده دادن… ازتون ممنونم دردانه های امام کاظم

علیه السلام که خادمای مهربونتون رو به سوی ماها روانه کردید تا شمیم عطر

دوستی و محبت رو برامون سوغات بیارن…./ م . ی

الف مثل ام ابیهای پدر

نوشته شده توسطیادگاری 25ام مرداد, 1394

همه روزا و شبایی که خدا آفریده مقدسه و قابل احترام

و در این بین  خدای مهربون روزهایی را خلق کرد که مقام

و ارزش وازه ای به اسم"دختر"خیلی معلوم باشه و براش یه

نمونه گذاشت….نیگا کن بنده من امروز روز دختره.

مثال بارز همه ی دخترای خوب و نمونه دردانه یه امامه که

خیلی انتظار دیدار پدرشو کشید…زندگی سختی داشت…

چشم انتظاری خیلی کشید….برادرشو به زور از خانوادش

جداکردند و به یه شهر دیگه بردن….آره شاید او هم از بی بی

دو عالم آموخت که ام ابیهای پدربود…

یاد بگیر صبوری کنی،غمخوار پدرت باشی،روسفیدشون کنی

باعث افتخارشون باشی،وظیفه خودتو بشناسی،یاد بگیر رهرو

باشی تا از خیلی چیزا عقب نمونی….

دخترای دوست داشتی و مهربون روزتون مبارک.

نوشته: م . ی

روح حیات در رگ های زندگی

نوشته شده توسطیادگاری 25ام اردیبهشت, 1394

 کتاب زیبای انسان برای زندگی بهتر را که دانلود کردم

دیدم چقدر مطالب زیبایی دارد ،مطلب زیر از این کتاب

زیبا انتخاب شده است.

اگر لیوانی را برداشتی تا سری را بشکن


خرده هایش بر چشم خودت فرو می رود.

اگر برداشتی تا جرعه ای آب بنوشی

تنها خود را سیراب کردی.

اگر برداشتی تا تشنه ای را سیراب کنی

 هر قطره اش الماسی در دستانت خواهد شد.

 و اگر از زمین برداشتی تا خانه ات را سامان دهی

روح حیات را در رگهای زندگی ات جریان دادی.



اگر تمام طلبه ها از آبرویشان برای حوزه خرج کنند، همه چیز درست می شود

نوشته شده توسطیادگاری 29ام فروردین, 1394


“یادش بخیر تکیه کلام فقید حوزه علمیه ی کاشان


حجة الاسلام اسماعیلی که همیشه می گفت:


اگر تمام طلبه ها از آبرویشان برای حوزه خرج کنند


همه چیز درست می شود؛استاد سیفی به حق از


علم و معنویت و آبرو و موقعیت و جوانی اش برای


حوزه هزینه کرد و در برابر انگ ها و بر چسب ها


سکوت کرد تا بتواند حوزه و طلاب را رشد بدهد.


امروز بعد از خانواده و نزدیکان،بیشتر از هر کسی


طلاب و شاگردان ایشان مصیبت زده اند، طلبه هایی


که رفتار متواضعانه و پدرانه ایشان به آنها این باور را


می داد که در عصر دنیا طلبی و رفاه و تکنولوژی و


صنعت زدگی هم می توان دغدغه هایی مهم تر از


شهرت و عافیت طلبی و مصلحت اندیشی داشت.


هنوز هم می توان بارهای زمین مانده امام عصر را از


زمین بر داشت.


هنوز هم می توان بر قله های علمی ایستاد و در عین


حال متواضع ماند؛هنوز هم می توان به جای اندیشیدن


به موفقیت های حوزه و طلاب اندیشید.راستی اگر


روزی استاد محمد جواد سیفی مازندرانی در صحرای


محشر حاضر شود و خداوند متعال بر طلاب جوان و حتی


اساتید و دیگران احتجاج کند که استاد سیفی یک طلبه بود


و شما هم یک طلبه، آیا برای توجیه وضعیت علمی و


معنوی مان پاسخ مناسبی خواهیم داشت؟


آیا دیگر جرات خواهیم کرد مشکلات مالی و معشیت


را بهانه کار نکردنمان معرفی کنیم؟


آیا دوری مسیر و سختی ایاب و ذهاب خواهد توانست


کوتاهی هایمان در تحصیل و تدریس را توجیه کند؟


یا بهانه هایی مثل بین التعطیلین و نوروز و مشکلات


شخصی خواهد توانست، در مقابل وظیفه قد علم کند


و فرشتگان حسابگر الهی را قانع کند؟ زمان برای


نوشتن اندک و سخن بسیار است. کاش گوش


شنوایی باشد برای شنیدن و عمل  کردن


مدیریت حوزه علمیه علمیه منطقه کاشان”


بیزار از رکود

نوشته شده توسطیادگاری 22ام فروردین, 1394


“استاد محمد جواد سیفی مازندرانی کسی که در اوج گرایش بسیاری


از افراد به کسب موفقیت فردی، در پی انجام وظیفه اش در قبال طلاب


و اساتید جوان و مدارس علمیه بود، کسی که بعد از طی مراتب علمی


روزمرگی و ماندن منفعلانه در حوزه ی علمیه شهر مقدس قم برایش

 

موضوعیت نداشت و آن چه برایش مهم بود وظیفه و نیاز حوزه و طلاب


بود، هر جا که باشد و هر کسی که باشد.


ما عادت کرده ایم وقتی کسی از دنیا می رود، خوبی هایش را لیست


می کنیم، وگرنه در زمان حیات ایشان خیلی ها نتوانستند موفقیتش

 

را بپذیرند،البته مقصر اصلی خود استاد سیفی بود چرا؟


زیرا همان گونه که در زمان آلودگی ها،یوسف بودن جرم بود ،غیبت

 

 و اتهام به دنبال داشت و حتی زندان به همراه داشت در زمان ما نیز


دفاع عالمانه و صریح از ولایت فقیه و هجرت مخلصاته و فعالیت بدون


گزارش کار و پرستیژ و ملاحظات و تلاش کردن در شهرهایی غیر از


زادگاه یک مجتهد، ظاهرا جرم تلقی می شود .

 

مجبوریم این اسم محترم را دوباره تکرار کنیم، استاد محمد جواد


سیفی مازندرانی ،کسی که از ویژگی های بارزش سادگی و زهد

 

 در زندگی شخصی و حوزوی اش بود و تا اطلاع داریم تا یکی دو سال


اخیر نیز ایشان در منزل استیجاری زندگی می کردند، ایشان هیچ


گاه به خاطر تدریس در کاشان، نه به کنایه و نه به تصریح مبلغی

 

 درخواست نکردند و اگر بدون اطلاع مبلغی به حساب ایشان واریز


می شد با اکراه قبول می کردند و می فرمودند: آن را خرج طلبه ها


می کنم، ایشان به معنای واقعی روحانی بودند واژه ای که کمتر به


معنای آن توجه می شود،ممکن است خیلی ها بگویند ما در فلان

 

موقعیت پای استاد سیفی را به فلان محفل و مدرسه باز کردیم


شاید درست باشد اما واقعیت این بود که این منش استاد بود که


می خواست جاری باشد و از رکود بیزار بود……”روحش شاد.

 



 

نهال عشق

نوشته شده توسطیادگاری 27ام اسفند, 1393


از مدرسه ی ابتدایی رهبر آمده بودند، بچه هایی ساده و پاک


و معصوم،چند نهال در دست داشتند، نیت کرده بودند در


حوزه ی علمیه ی ما کنار قبر شهید گمنام بکارند.


کلاس پنجم و ششم بودند،در حوزه سر قبر شهید گمناممان


زیارت خواندند،حس و حال دلشان وصف ناشدنی بود،انگار آمده


بودند تا همه ی ارادت و عشقشان را به شهید گمام نشان دهند.


خانم خاتم الحسینی حفظه الله معاون فرهنگی مدرسه هم


حرف های خوبی برایشان زدند،از حوزه بازدید کردند، طلبه هایی


که از پایه ی سیکل به حوزه آمده بودند برایشان حرف زدند و از


خاطرات شیرین ورود به حوزه برایشان گفتند.


مسئولین مهربان و دلسوزی هم داشتند،ما هم از حضورشان در


حوزه خوشحال شدیم و برایشان بهترین ها را آرزو کردیم و از خدای


مهربان برایشان بهترین تقدیرها را در سال جدید خواستار شدیم.


خدا کند همه ی بچه ها و  دانش آموزان ایران زمین در راه دین و تبلیغ


دین بمانند و با وجودشان ایرانی سرفراز را چون همیشه داشته


باشیم، ان شاءالله


برادر شهیدمم ای که مدتهاست  که در این جا آرمیده ای


دست ما را هم بگیر و برایمان دعا کن / م . ی




 

 

راستي عزيزم بالهايت را کجا جا گذاشتي ؟!!

نوشته شده توسطیادگاری 24ام اسفند, 1393


“پرنده بر شانه هاي انسان نشست، انسان با تعجب رو به پرنده کرد


و گفت : اما من درخت نيستم ،تو نمي تواني روي شانه من آشيانه


بسازي.


پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدمها را خوب مي دانم اما گاهي


پرنده ها و آدمها را اشتباه مي گيرم.


انسان خنديد و به نظرش اين خنده دارترين اشتباه ممکن بود .

 

پرنده گفت : راستي چرا پر زدن را کنار گذاشتي ؟ انسان منظور پرنده


را نفهميد اما باز هم خنديد.


پرنده گفت : نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خالي است .


انسان ديگر نخنديد، انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد آورد


 چيزي که نمي دانست چيست، شايد يک آبي دور،يک اوج


دوست داشتني.


پرنده گفت : غير از تو پرنده هاي ديگري را نيز مي شناسم که

 

 پر زدن از يادشان رفته است.


درست است که پرواز براي يک پرنده ضرورت است اما اگر تمرين


نکند فراموش مي شود.


پرنده اين را گفت و پر زد ،انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اينکه

 

 چشمش به يک آبي بزرگ افتاد و به ياد آورد روزي نام اين آبي بزرگ


بالاي سرش آسمان بود و چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد.


آن وقت خدا بر شانه هاي کوچک انسان دست گذاشت و گفت :


” يادت مي آيد ؟ تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم ؟

 

زمين و آسمان هر دو براي تو بود، اما تو آسمان را نديدي .


راستي عزيزم بالهايت را کجا جا گذاشتي ؟ “

 

انسان دست بر شانه هايش گذاشت و جاي خالي چيزي را


احساس کرد . آنوقت رو به خدا کرد و گريست…”


انتخاب متن ازمریم صابری طلبه ی پایه اول کلاس شهید ثانی


 

ورود به حوزه، برکت زندگیم بود.

نوشته شده توسطیادگاری 10ام اسفند, 1393


“روزی که جواب مصاحبه های حوزه اعلام شد و من از طریق


دختر عمویم فهمیدم که قبول شده ام آن قدر شور و شوق


وصف ناپذیری داشتم که مادرم می گفت هیچ روزی تو را این


گونه خوشحال ندیده بودم و این برکتی بود که شامل حالم


شد تا مرا به خوشبختی برساند.”


………………………………………………………………………


حرف های نازنین قاسمی هم در باره حوزه شنیدنی است او


که خود می داند به برکت حوزه از لحاظ رشد معنوی هم تغییرات


زیادی کرده و مسخره کردن خیلی از اطرافیان را به خاطر می آورد


که شاید می توانست او را از رفتن باز بدارد اما به لطف خدای


مهربان این مسخره کردن ها و نیش و کنایه ها کمترین تردیدی


در اراده ی او به وجود نیاورد و او اینک در کلاس شهید اول


رحمة الله علیها با افتخار در کنار دوستان طلبه اش درس دین


می خواند.برایش بهترین ها را آرزو داریم


م . ی

حوزه الان همه چیز من است،جزئی از وجودم......

نوشته شده توسطیادگاری 8ام اسفند, 1393


اصلا دست تو نیست که خودت انتخاب کنی،تو فقط ثبت نام


می کنی حتی اذن ثبت نام هم اونا میدن،اما نو خبر نداری و


  فکر می کنی اتفاقی داشتی رد می شدی و بنر ثبت نام رو


 دیدی یا اتفاقی یکی از مبلغین  حوزه به مدرسه اتون اومده.


 اما نه اصلش اینه برات دعوت نامه فرستادند و تو را گلچین


کردند.


 مثل همه ی طلبه هایی که لایق انتخاب شدند،اما حقیقتش


اینه که مشمول لطف مولا صاحب الزمان  ارواحنا فداه گشتند


و اگر نبود دست عنایت ائمه ی اطهار علیهم السلام هرگز


لایقت ورود به چنین مکان مقدسی را نمی یافتیم .


 زهرا قانع هم یکی از طلبه های سال اول حوزه ست، او که


از مقطع  کل به حوزه اومده می نویسه:


هیچ فکرش رو نمی کردم که به این مکان مقدس بیام ولی


اومدم و اصلا هم پشیمون نیستم.


 حوزه الان همه چیز من است،جزئی از وجودم……


 و ما اعتقاد داریم مولایمان مهدی همیشه حواسش به ما


هست و برایمان دعا می کند / نوشته ی : م . ی






خوشحالیم برای ورود به حوزه ، وصف ناپذیر بود.

نوشته شده توسطیادگاری 6ام اسفند, 1393


نمی دانم از کجا شروع کنم، ازکلاس پنجم دبستان ، یا دوران


راهنمایی…


ازکلاس پنجم دبستان عاشق درس های قرآنی ومذهبی بودم


و همیشه در کارهای فرهنگی و مذهبی شرکت داشتم.


همون موقع از یه نفر شنیدم که مدرسه ای به نام معارف هست.


خیلی خوشحال شدم و با خودم گفتم سه سال راهنمایی که


تمام شد میرم مدرسه معارف.


عشقی که من به این دروس و کارها داشتم منو در تصمیمم


مصمم تر می کرد… خانواده عزیزم کاملا راضی بودند وهمیشه


کمکم کردند.


در سه سال راهنمایی هر کس می گفت دبیرستان کدوم مدرسه


میری و چه رشته ای رو دوست داری ؟با افتخار می گفتم مدرسه


معارف ورشته های دینی و مذهبی ….


ولی چندنفر بهم گفتند که توی مدرسه معارف خیلی سختگیری


میکنند و دروسش سنگینه……


هر کس انگار برا خودش متخصص اظهار نظر شده بود،اما انگار


دست تقدیر چیز دیگری می خواست تا اینکه فهمیدم ……


حوزه علمیه ی حضرت زینب سلام الله علیها با مدرک سیکل


ثبت نام می کنه …وقتی اینو فهمیدم اینقدرخوشحال شدم


که حدی نداشت …..


*******************************


حرف های  بالا درد دل های دختر بسیار مودب و مهربانی


به نام مریم حجتی ست که  الان به لطف خدا ی بزرگ داره


در ترم دوم در حوزه ی علمیه ی حضرت زینب سلام الله علیها


درس می خونه و بسیار هم موفقه،این بچه ها عشق رو جور


دیگری معنا کردند،عاشق علم آموزی در مکتب درس امام


صادق علیه السلام هستند، چه انتخاب قشنگی…..


خدا کنه امام زمان ارواحنا فداه همیشه  یارشون باشه.


نوشته ی:م . ی




می دونستم اگه به حوزه بیام ،هرگز پیشمان نخواهم شد.

نوشته شده توسطیادگاری 3ام اسفند, 1393


من دو سال بود که می خواستم به حوزه ی علمیه بیام ،از


طریق مسجد محله پی بردم که چنین مکان معنوی وجود


داره،من می خواستم به حوزه بیام، چون می دونستم اگه


به حوزه بیام ،هرگز پیشمان نخواهم شد، اما اگه این انتخاب


رو نکنم این پشیمانی به سراغم خواهد اومد، وقتی ثبت نام


کردم ،با همه ی وجودم خوشحال بودم و این قدر مشتاق بودم


که مرتب به حوزه زنگ می زدم تا از نتیجه ی قطعی حوزه مطلع


بشم و حالا من به حوزه اومدم

………………………………………………………..

این نوشته زهرا حاجی زاده ست، طلبه ی سال اول که از مقطع


سیکل به حوزه اومده،او دختر آرام و مهربانی است و همیشه


سعی می کنه با ادب و احترام با اطرافیانش رفتار کنه، حالا او


اومدن به حوزه رو که یه روزی ارزوش بوده رو تجربه کرده و ما هم


دعا می کنیم جزء بهترین مبلغین دین بشه و خودش بره سراغ


اونایی که منتظرند کسانی برن و دستشون رو بگیرن.


خانم حاجی زاده عزیز خدا قوت


 نوشته ی : م . ی